منتقد-اجتماعی

 اعتراض اجتماعی به معنای ابراز مسالمت‌آمیز نارضایتی و مخالفت جمعی با یک رویداد، سیاست یا وضعیت می‌باشد.

خرمگس--منتقد-اجتماعی

مقدمه:
سریال «حشاشین» یک مجموعه تلویزیونی تاریخی ساخته کشور مصر است که به کارگردانی پیتر میمی و نویسندگی عبدالرحیم کمال تولید شده است. این سریال در سال ۱۴۴۵ هجری قمری (۲۰۲۴ میلادی) ساخته و برای نخستین بار در ماه رمضان همان سال از شبکه DMC مصر پخش شد. در این سریال، بازیگرانی چون کریم عبدالعزیز در نقش حسن صباح، فتحی عبدالوهاب در نقش نظام‌الملک، میرنا نورالدین در نقش دنیا زاد و احمد عید در نقش زید بن سیحون به ایفای نقش پرداخته‌اند. داستان سریال در سدهٔ یازدهم میلادی و در دوران حکومت سلجوقیان و خلافت فاطمیان می‌گذرد و به زندگی حسن صباح، بنیان‌گذار فرقهٔ اسماعیلیهٔ نزاریه و فعالیت‌های گروه حشاشین می‌پردازد. این سریال با بودجه‌ای حدود ۱۲ میلیون دلار ساخته شده و در جهان عرب با استقبال گسترده‌ای مواجه شد.
بررسی کلی:
سریال حشاشین تلاشی است جاه‌طلبانه برای بازنمایی یکی از اسرارآمیزترین فرقه‌های تاریخ اسلام. در این سریال، زندگی حسن صباح و فضای سیاسی و ایدئولوژیک دوران او به تصویر کشیده شده است.

بررسی و نقد سریال حشاشین

فهرست عناوین

مقدمه
1- بررسی کلی
​​​​​​​2- تحلیل محتوایی
3- داستان خانواده حسن صباح : روایت تاریخی یا تاریخ سازی با روایت​​​​​​​
4- تحریف در روایت
5- شفای مادر خلیفه فاطمی: ابهام میان اسطوره و واقعیت​​​​​​​
​​​​​​​6- معرفی حسن صباح به خواجه نظام‌الملک
​​​​​​​7- تبدیل نبرد تاریخی به خصومت شخصی
​​​​​​​8- قلعه الموت و بنیان‌گذاری فدائیان
​​​​​​​9- حذف چهره علمی حسن صباح
​​​​​​​10- تحریف در دل تاریخ: دروغ‌گویی نسبت داده‌شده به حسن صباح​​​​​​​
​​​​​​​11- خواجه نظام‌الملک و خیام در پرتو این تحریف
​​​​​​​12- خواجه نظام‌الملک: سیاست‌مدار مقتدر یا مطلق‌گرا؟
​​​​​​​13- خیام در آینه‌ی سریال: میان فلسفه، شک، و حاشیه قدرت
​​​​​​​14- جمع‌بندی نهایی: درام بر فراز تاریخ، یا تحریف در پوشش درام؟

تحلیل محتوایی:
سریال در تلاش است میان روایت تاریخی و درام شخصیت‌محور تعادل برقرار کند، اما گاهی دچار افت ریتم و سطحی‌نگری در پرداخت شخصیت‌ها می‌شود. بازی کریم عبدالعزیز در نقش حسن صباح نقطه قوت اصلی مجموعه است.
نقد سریال «حشاشین» به بررسی جنبه‌های تاریخی، تحلیلی و انتقادی این مجموعه تلویزیونی می‌پردازد؛ سریالی که در رمضان ۲۰۲۴ (۱۴۰۳ هجری شمسی) در ۳۰ قسمت تولید و پخش شد و روایتی از زندگی حسن صباح، بنیان‌گذار فرقه اسماعیلیه نزاری، ارائه می‌دهد. این نقد با نگاهی دقیق و مستند به محتوای سریال، به بررسی تحریف‌های تاریخی، تصویرسازی نادرست از مفاخر ایرانی چون حسن صباح، خواجه نظام‌الملک و عمر خیام، و همچنین اهداف سیاسی نهفته در ساخت این اثر پرداخته است.
در این متن، تلاش شده است روایت‌های موجود در سریال با منابع معتبر تاریخی مانند آثار جوینی، رشیدالدین فضل‌الله، دفتری (دفتری، ۱۳۷۵)، و پژوهش‌های معاصر مقایسه شده و افسانه‌سازی‌ها و تحریف‌های احتمالی آن با استناد به مدارک تاریخی رد یا تحلیل گردد. افزون بر آن، نقش دولت ایران در برابر این تولید فرهنگی و عدم واکنش مناسب فرهنگی یا هنری نیز مورد نقد قرار گرفته است.​​​​​​​

​​​​​​​سریال «حشاشین» چهره‌ای بسیار منفی، اغراق‌آمیز و تا حدی فانتزی از حسن صباح ارائه می‌دهد. در روایت این سریال، حسن صباح شخصیتی است که از کودکی روح خود را به شیطان می‌فروشد، با استدلال‌هایی اغواگرانه پیروان خود را فریب می‌دهد و از مواد مخدر برای جذب و کنترل آن‌ها استفاده می‌کند. این تصویر با مستندات تاریخی شناخته‌شده همخوانی ندارد. برای نمونه، عطاملک جوینی، با وجود نگاه خصمانه‌اش، حسن صباح را مردی فقیه، متکلم و زاهد معرفی می‌کند (جوینی، ۱۳۴۷). رشیدالدین فضل‌الله نیز او را فردی باهوش و کاردان می‌داند که حتی فرزندانش را به‌خاطر نقض اصول اخلاقی مجازات می‌کرد (رشیدالدین، ۱۳۶۴).
داستان «بهشت حشاشین» نیز که بخش عمده‌ای از سریال را شکل می‌دهد، نخستین‌بار توسط مارکوپولو، آن هم ۲۰۰ سال پس از مرگ حسن صباح، نقل شده و فاقد اعتبار تاریخی است (دفتری، ۱۳۷۵). منابع اسماعیلی، به‌ویژه آثار داعیانی مانند ناصرخسرو، نه‌تنها چنین ماجرایی را تأیید نمی‌کنند، بلکه عقیده‌ای عرفانی‌تر و معنوی‌تر از بهشت دارند (دفتری، همان). 

سریال همچنین با استفاده از درون‌مایه مهدویت، غیبت «هادی» فرزند حسن صباح را مطرح می‌کند، که این نیز فاقد هرگونه پیشینه تاریخی است و نوعی تمسخر غیرمستقیم نسبت به آموزه‌های شیعی در زمینه مهدویت به نظر می‌رسد. افزون بر این، نقش «کیابزرگ امید» در قتل «هادی» از جمله داستان‌پردازی‌های سریال است که در هیچ‌یک از آثار تاریخی مانند جامع‌التواریخ یا تاریخ اسماعیلیان ذکر نشده است (دفتری، ۱۳۷۵).
همچنین ازدواج حسن صباح با دختر چوپان و ترک همسر باردار، از جمله روایت‌هایی است که با سبک زندگی زاهدانه و انزوای وی در قلعه الموت منافات دارد. در اکثر منابع، از جمله روایت عطاملک جوینی، تصریح شده که حسن صباح از زمان ورود به الموت تا پایان عمر، قلعه را ترک نکرد و همواره در حجره‌ای ساده به مطالعه و مدیریت دعوت اسماعیلی پرداخت (جوینی، همان). این بخش‌های ساختگی نه‌تنها مستند نیستند، بلکه به‌وضوح با هدف ایجاد درام و جذب مخاطب، به قیمت تحریف شخصیت‌های تاریخی ایرانی، در فیلمنامه گنجانده شده‌اند.
نمونه دیگری از تحریف تاریخی در سریال، تصویرسازی از حسن صباح در روزهای پایانی عمر اوست. سریال او را فردی سرگردان، بی‌چاره و دچار زوال عقل نشان می‌دهد که کاملاً در تضاد با روایت‌های معتبر تاریخی است. منابعی چون «تاریخ جهان‌گشای» جوینی و «جامع‌التواریخ» رشیدالدین، حسن صباح را تا واپسین روزهای عمر، فردی منضبط، دقیق، زاهد و سخت‌گیر توصیف کرده‌اند که در اداره امور قلعه و پیروان خود هوشیارانه عمل می‌کرد (جوینی، همان؛ رشیدالدین، همان). چنین تصویرسازی نادرستی، چهره‌ای تحریف‌شده از یکی از شخصیت‌های تأثیرگذار تاریخ ایران و اسلام ارائه می‌دهد. به‌وضوح با هدف ایجاد درام و جذب مخاطب، به قیمت تحریف شخصیت‌های تاریخی ایرانی، در فیلمنامه گنجانده شده‌اند.​​​​​​​
​​​​​​​​​​​​​​

بازگشت

داستان خانواده حسن صباح : روایت تاریخی یا تاریخ سازی با روایت

سریال «حشاشین» روایت‌هایی داستانی از زندگی خصوصی حسن صباح ارائه می‌دهد که شامل وجود همسری به نام «دنیازاد» و فرار او از قلعه الموت به اصفهان، پناهندگی در خانه عمر خیام و کشته شدن به دستور حسن صباح می‌شود. همچنین در سریال دختری به نام خدیجه برای او ذکر شده که کیا بزرگ، جانشین حسن صباح، خواستگار او می‌شود. این روایت‌ها در منابع تاریخی معتبر مانند «جهانگشای جوینی» که یکی از مهم‌ترین منابع درباره تاریخ اسماعیلیان است (جوینی، ۱۳۶۸)، و همچنین در آثار معاصری چون «اسماعیلیان: تاریخ و عقاید» اثر فرهاد دفتری (دفتری، ۱۳۸۴) و مطالعات برنارد لوئیس (لوئیس، ۱۹۹۵) یافت نمی‌شوند. تنها روایت مشهور درباره فرزندان حسن صباح، اشاره جوینی به اعدام دو پسر او به جرم شرابخواری و قتل است، اما این گزارش به دلیل خصومت جوینی با اسماعیلیه و نبود تأیید در منابع اسماعیلی اولیه، توسط پژوهشگران مدرن همچون دفتری و لوئیس مورد تردید قرار گرفته است (جوینی، ۱۳۶۸؛ دفتری، ۱۳۸۴، صص. ۱۱۰–۱۱۵؛ لوئیس، ۱۹۹۵، صص. ۲۲۰–۲۲۵). همچنین در منابع اسماعیلی، از جمله «سرگذشت سیدنا» آمده است که حسن صباح زندگی بسیار زاهدانه‌ای داشته و خانواده‌اش را در آغاز دعوت اسماعیلی رها کرده است (سرگذشت سیدنا، نقل‌شده در دفتری، ۱۳۸۴). بنابراین، بخش عمده‌ای از داستان‌های خانوادگی منسوب به حسن صباح در سریال «حشاشین» فاقد پشتوانه مستند تاریخی و بیشتر محصول تخیل نویسندگان برای خلق جذابیت دراماتیک است.

سریال همچنین با استفاده از درون‌مایه مهدویت، غیبت «هادی» فرزند حسن صباح را مطرح می‌کند، که این نیز فاقد هرگونه پیشینه تاریخی است و نوعی تمسخر غیرمستقیم نسبت به آموزه‌های شیعی در زمینه مهدویت به نظر می‌رسد. افزون بر این، نقش «کیابزرگ امید» در قتل «هادی» از جمله داستان‌پردازی‌های سریال است که در هیچ‌یک از آثار تاریخی مانند جامع‌التواریخ یا تاریخ اسماعیلیان ذکر نشده است (دفتری، ۱۳۷۵).
همچنین ازدواج حسن صباح با دختر چوپان و ترک همسر باردار، از جمله روایت‌هایی است که با سبک زندگی زاهدانه و انزوای وی در قلعه الموت منافات دارد. در اکثر منابع، از جمله روایت عطاملک جوینی، تصریح شده که حسن صباح از زمان ورود به الموت تا پایان عمر، قلعه را ترک نکرد و همواره در حجره‌ای ساده به مطالعه و مدیریت دعوت اسماعیلی پرداخت (جوینی، همان).
این بخش‌های ساختگی نه‌تنها مستند نیستند، بلکه به‌وضوح با هدف ایجاد درام و جذب مخاطب، به قیمت تحریف شخصیت‌های تاریخی ایرانی، در فیلمنامه گنجانده شده‌اند.
نمونه دیگری از تحریف تاریخی در سریال، تصویرسازی از حسن صباح در روزهای پایانی عمر اوست. سریال او را فردی سرگردان، بی‌چاره و دچار زوال عقل نشان می‌دهد که کاملاً در تضاد با روایت‌های معتبر تاریخی است. منابعی چون «تاریخ جهان‌گشای» جوینی و «جامع‌التواریخ» رشیدالدین، حسن صباح را تا واپسین روزهای عمر، فردی منضبط، دقیق، زاهد و سخت‌گیر توصیف کرده‌اند که در اداره امور قلعه و پیروان خود هوشیارانه عمل می‌کرد (جوینی، همان؛ رشیدالدین، همان). چنین تصویرسازی نادرستی، چهره‌ای تحریف‌شده از یکی از شخصیت‌های تأثیرگذار تاریخ ایران و اسلام ارائه می‌دهد. به‌وضوح با هدف ایجاد درام و جذب مخاطب، به قیمت تحریف شخصیت‌های تاریخی ایرانی، در فیلمنامه گنجانده شده‌اند.​​​​​​​

تحریف در روایت: ​​​​​​​

بازگشت

شفای مادر خلیفه فاطمی: ابهام میان اسطوره و واقعیت​​​​​​​

در یکی از سکانس‌های کلیدی سریال «حشاشین»، شاهد روایت شفا یافتن مادر خلیفه فاطمی به دست حسن صباح هستیم؛ سکانسی که دراماتیزه و پر تعلیق ساخته شده و کارکردی دوگانه در روایت دارد: هم زمینه‌ای برای تثبیت جایگاه معنوی و کاریزماتیک حسن صباح فراهم می‌کند و هم بهانه‌ای برای نفوذ او به دربار فاطمی و تماس مستقیم با رأس خلافت. اما در کنار جلوه‌های دراماتیک این سکانس، چند نکته بنیادین قابل تأمل است.
نخست، از منظر تاریخی هیچ سند معتبری در منابع اولیه و حتی متأخر فاطمی یا اسماعیلی وجود ندارد که به واقعه‌ای با این مختصات اشاره کرده باشد. نه در سیرالملوک نظام‌الملک، نه در منابع نزاری چون سرگذشت سیدنا یا متون دعوۀ قدیم، ما با چنین روایتی روبه‌رو نیستیم. به نظر می‌رسد نویسندگان سریال برای ارتقای جایگاه قهرمان داستان، از الگوی کهن «معجزه‌گر عارف» بهره گرفته‌اند؛ الگویی که بیش‌تر در روایات صوفیانه یا افسانه‌های حماسی مشهود است تا در تاریخ‌نگاری عقل‌گرای اسماعیلی.
از سوی دیگر، کارکرد این سکانس در چارچوب درام نیز قابل بحث است. از آنجا که سریال در لایه‌های دیگر، تلاش دارد حسن صباح را به عنوان چهره‌ای سخت‌گیر، هدف‌مند و خردگرا تصویر کند، افزودن چنین صحنه‌ای که بر امداد غیبی یا قدرت شفابخش غیرمادی تکیه دارد، می‌تواند موجب نوعی تضاد شخصیتی شود. مگر آن‌که بپذیریم نویسندگان در تلاش‌اند به نحوی میان وجه کاریزماتیک و وجه عقلانی شخصیت حسن صباح آشتی ایجاد کنند، که البته در عمل این دو سویه در سریال چندان با انسجام ترسیم نشده‌اند.
از حیث زیبایی‌شناختی، صحنه‌پردازی و نورپردازی در این سکانس در خدمت ایجاد نوعی فضای قدسی و رازآلود است؛ حرکات آهسته دوربین، رنگ‌بندی طلایی، و سکوت تأمل‌برانگیز پیش از شفا، همه تداعی‌گر سنت‌های عرفانی‌نما در سینمای تاریخی ایرانی هستند. اما نکته مهم‌تر این است که با وجود تمام این فضاسازی‌ها، تماشاگر دقیق با پرسشی اساسی مواجه می‌شود: آیا این سکانس با خط اصلی روایت سریال که بر بنیاد تاریخ و استراتژی سیاسی بنا شده، هم‌سویی دارد یا صرفاً به کلیشه‌ای برای بزرگ‌نمایی تبدیل شده است؟​​​​​​​

تحریف در روایت آغازین:
معرفی حسن صباح به خواجه نظام‌الملک

در سیر درام سریال «حشاشین»، یکی از سکانس‌های مقدماتی که به‌طور مستقیم زمینه‌ساز ورود خواجه نظام‌الملک و عمر خیام به داستان می‌شود، معرفی حسن صباح به دربار سلجوقی از سوی یکی از چهره‌های بانفوذ خلافت است. در روایت تصویری سریال، این معرفی به گونه‌ای طراحی شده که از دل روابط سیاسی و توصیه‌های درباری می‌جوشد. اما این بازسازی، با شواهد تاریخی شناخته‌شده در تعارض آشکار است.
مطابق گزارش جوینی در تاریخ جهانگشای، و همچنین به‌طور ضمنی در منابع اسماعیلی چون سرگذشت سیدنا و نوشته‌های فاطمیان، حسن صباح در جوانی به نیشابور رفت و در مدرسه نظامیه، زیر نظر امام موفق‌الدین عبدالرزاق شیرازی به تحصیل پرداخت. این شخصیت، که از علمای برجسته و معتمد خواجه نظام‌الملک بود، با توجه به هوش و استعداد حسن صباح، او را به وزیر اعظم معرفی کرد. جوینی تصریح می‌کند که این آشنایی از طریق محیط علمی و نه از طریق توصیه‌های سیاسی صورت گرفته است (رجوع شود به: عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، تصحیح محمد قزوینی، جلد ۱، ص ۱۸۲).
با این حال، سریال با حذف این بستر آموزشی و تغییر مسیر معرفی حسن صباح به یک واسطه سیاسیِ بی‌نام، زمینه شکل‌گیری شخصیت را از ریشه علمی و فکری‌اش جدا کرده و به روایتی ساده‌شده و کلیشه‌ای فروکاسته است. این در حالی است که مدرسه نظامیه نیشابور در قرن پنجم هجری نه‌تنها یکی از کانون‌های فقه و فلسفه در شرق جهان اسلام بود، بلکه محل تلاقی اندیشه‌هایی بود که بعدها مسیر تاریخ ایران و جهان اسلام را متحول کردند.
از منظر دراماتیک نیز، این انتخاب باعث از دست رفتن ظرفیت‌های زیادی برای پرداخت روابط میان سه‌گانه مشهور تاریخ ایران ـ حسن صباح، عمر خیام، و خواجه نظام‌الملک ـ شده است. سریال می‌توانست با بهره‌گیری از فضای مدرسه نظامیه، جدال اندیشه‌ها، رقابت‌های علمی، و تفاوت‌های رویکردی میان این شخصیت‌ها را به شکلی عمیق‌تر و ماندگارتر به تصویر بکشد. اما آن‌چه در عمل رقم خورده، انتقال داستان به سطحی صرفاً سیاسی و تقلیل‌یافته است که بار تاریخی آن را به‌شدت تضعیف می‌کند.

بازگشت

ساده‌سازی تقابل ایدئولوژیک: تبدیل نبرد تاریخی به خصومت شخصی​​​​​​​

یکی دیگر از نقاط ضعف عمده سریال «حشاشین»، نحوه ترسیم رابطه میان حسن صباح و خواجه نظام‌الملک است؛ رابطه‌ای که در تاریخ واقعی آمیخته به رقابت علمی، تقابل ایدئولوژیک، و نزاعی تمدنی بر سر مشروعیت خلافت و نوع حکومت بوده، اما در روایت سریال، عمدتاً به سطح یک کینه شخصی و رقابت فردی تقلیل یافته است. این ساده‌سازی، نه‌تنها بار تاریخی ستیز اسماعیلیان با خلافت عباسی را خنثی می‌کند، بلکه مخاطب را از درک زمینه‌های عمیق فکری و سیاسی جنبش نزاری بازمی‌دارد.
در منابع تاریخی، از جمله در سیرالملوک خواجه نظام‌الملک و نیز در نوشته‌های اسماعیلی همچون سرگذشت سیدنا و رسائل حسن صباح، بارها به این نکته اشاره شده که مخالفت اسماعیلیان نه صرفاً با شخص وزیر یا سلطان، بلکه با بنیادهای خلافت عباسی و اقتدارگرایی دینی-سیاسی آن بود. حسن صباح در آثار خود از «احیای امامت فاطمی»، «رد سلطنت استبدادی» و «بازگرداندن مشروعیت به آل محمد (ع)» سخن می‌گوید، و این دقیقاً در تعارض با نظام سلطانی-سنیِ سلجوقی قرار داشت که خواجه نظام‌الملک نظریه‌پرداز اصلی آن بود.
در مقابل، سریال ستیز میان این دو چهره را بر پایه رقابت‌های شخصی، حسادت، و سوءتفاهم‌های فردی بنا کرده است. تضاد فکری و اعتقادی آنان، که بر سر مفاهیم چون «حق در برابر قدرت» و «وحی در برابر خلافت» شکل گرفته بود، در روایت تصویری جای خود را به صحنه‌هایی از دشمنی فردی و توطئه‌های درباری داده است. این در حالی است که خواجه نظام‌الملک در رساله سیاست‌نامه آشکارا از خطر اندیشه‌های باطنی سخن می‌گوید و حسن صباح نیز در رسائلش نظام سلطانی را یکی از عوامل انحراف امت از خط امامت معرفی می‌کند.
این تقابل تاریخی، یکی از نخستین و جدی‌ترین نمونه‌های نبرد ایدئولوژیک میان تشیع و تسننِ سیاسی در جهان اسلام است که پیامدهای آن تا قرن‌ها بعد ادامه یافت؛ اما سریال با چشم‌پوشی از این بُعد حیاتی، مخاطب را با روایتی فروکاهیده از یک کشمکش تاریخی رها می‌کند.
ادامه منطقی تقابل میان حسن صباح و دستگاه خلافت، نه در عرصه کینه‌جویی‌های شخصی، بلکه در تکوین یک نهاد انقلابی با ساختار، ایدئولوژی و سازماندهی منسجم متجلی می‌شود: قلعه الموت. اما سریال «حشاشین» در پرداخت این مقطع کلیدی نیز گرفتار نوعی روایت سطحی و رمانتیک است؛ چنان‌که بنیادگذاری حکومت نزاری به جای آنکه حاصل یک اندیشه‌ورزی تاریخی و مبارزه مستمر باشد، بیشتر نتیجه فرار، پناه‌جویی و حادثه‌گرایی فردی تصویر شده است.
در منابع تاریخی، از جمله در سرگذشت سیدنا و نیز گزارش‌های متأخر مانند روضه‌الصفا و جامع‌التواریخ، به وضوح مشخص است که حسن صباح پس از اخراج از دربار نظام‌الملک، به‌صورت تدریجی و با برنامه‌ریزی دقیق، هسته‌های دعوت نزاری را در شمال ایران، به‌ویژه در قهستان و طبرستان، سازمان‌دهی کرد. تصرف قلعه الموت در سال ۴۸۳ هـ.ق نه تصادفی و نه از سر اجبار، بلکه نتیجه یک استراتژی آگاهانه بود که بر پایه ایدئولوژی خاص اسماعیلیه استوار بود: بازگشت به امامت باطنی در برابر سلطنت ظاهری.
در همین بستر، گروه «فدائیان» پدید آمد؛ نیرویی نخبه، متمرکز و ایدئولوژیک که هدف آن مقابله مستقیم با ساختار خلافت عباسی و نظام سلطانی بود. فدائیان نه «تروریست» به معنای مدرن و عامه‌پسند آن، و نه صرفاً مجری فرمان‌های حسن صباح، بلکه بازوی نظامی یک اندیشه انقلابی بودند که مشروعیت سیاسی خلفای عباسی را به چالش می‌کشیدند. متأسفانه در سریال، این گروه عمدتاً به‌مثابه ابزار ترورهای مخفیانه و خشن، بدون زمینه فکری و جهان‌بینی خاص، به تصویر کشیده می‌شود.
نگاه باطنی حسن صباح به دین، که مبتنی بر تأویل، معرفت‌گرایی، و شناخت لایه‌های معنوی شریعت بود، در تضاد آشکار با رویکرد ظاهری و فقه‌محور خلافت عباسی قرار داشت. او در رسائل خود بارها به ضرورت «علم امام» و «ولایت حقه» اشاره کرده و تکیه بر سلطنت موروثی و خلافت عباسی را انحراف از مسیر دین حقیقی می‌دانست. در حالی که خلفای عباسی، با تکیه بر نیروی نظامی و مشروعیت صوری، خود را جانشین پیامبر می‌دانستند، اسماعیلیان نزار، با ارجاع به اصل امامت فاطمی و هدایت الهی، اساس این مشروعیت را رد می‌کردند.
در این چارچوب، قلعه الموت نه صرفاً یک دژ دفاعی، بلکه نماد یک انقلاب فکری بود؛ فضایی که در آن سیاست با فلسفه، عقیده با عمل، و تعلیم با تأویل در هم تنیده شده بود. در حالی که سریال ظرفیت پرداختن به این ساختار پیچیده را داشت، متأسفانه تصویر آن را به سطحی از کاریکاتور سیاسی فروکاسته است: محلی برای پنهان‌کاری، عملیات مخفی، و روابط شبه‌فرقه‌ای، بی‌آنکه عمق معنوی، استراتژیک و تاریخی آن به درستی منتقل شود.

بازگشت
بازگشت

از تضاد فکری تا ساختار انقلابی: قلعه الموت و بنیان‌گذاری فدائیان​​​​​​​

ادامه منطقی تقابل میان حسن صباح و دستگاه خلافت، نه در سطح کینه‌جویی‌های شخصی، بلکه در شکل‌گیری یک ساختار سیاسی-مذهبی و ایدئولوژیک تجلی یافت: دولت اسماعیلی الموت. با این حال، سریال «حشاشین» این فرآیند پیچیده را در حد گریزهای شخصی، تعقیب و گریزهای دراماتیک، و شکل‌گیری تصادفی یک گروه مخفی ترور تنزل می‌دهد.
در منابع اصلی اسماعیلی، از جمله سرگذشت سیدنا (کتاب سوانح‌الایام حسن بن صباح، تألیف یکی از مبلغان معاصر او)، آمده است که حسن صباح پس از ورود به ایران، با طرح‌ریزی مرحله‌به‌مرحله، نخست پایگاه‌هایی در قهستان و طبرستان برپا کرد و سپس در سال ۴۸۳ هـ.ق با هدایت تدریجی مردم محلی، قلعه الموت را بدون جنگ و خون‌ریزی تصرف کرد. این تصرف، برخلاف روایت‌های اغراق‌آمیز، نه کودتا یا خیانت بلکه نتیجه یک عملیات موفق دعوت فکری بود. (منبع: سرگذشت سیدنا حسن صباح، ترجمه و تحقیق فرهاد دفتری، ص ۵۶–۶۵)
در همین زمان، مفهوم «فدائی» نیز شکل گرفت؛ واژه‌ای که به تعبیر جوینی، به کسانی اطلاق می‌شد که جان خویش را در راه فرمان امام و اهداف دعوت نثار می‌کردند (جوینی، تاریخ جهانگشای، جلد ۱، ص ۱۸۷). با این حال، در منابع اسماعیلی فدائیان نه صرفاً عامل ترور، بلکه مؤمنانی آموزش‌دیده با بینش دینی و وفاداری مطلق به اصل امامت بودند (رجوع شود به: فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص ۱۸۹–۱۹۵). عملیات آنان نه از سر خشونت‌طلبی کور، بلکه از دید خودشان نوعی "جهاد دفاعی در برابر طغیان خلافت عباسی و ظلم سلاجقه" تلقی می‌شد.
نکته بنیادین در تفاوت دیدگاه، جهان‌بینی باطنی اسماعیلیان بود. حسن صباح با تأکید بر اصل تأویل، ولایت امام، و معرفت باطنی دین، نظام خلافت عباسی را به خاطر ظاهرگرایی، تحریف دین، و سلطنت‌طلبی محکوم می‌کرد. در رسائل منسوب به وی، از جمله نامه به فدائیان الموت، آمده است:
«خلیفه‌گری بر پایه قدرت بی‌علم، خلافت نیست، که دین، از راه ولایت امام دانا به تأویل است، نه سلطان ظاهربین.» (نقل از: شجاع‌الدین شفا، مکتب حشاشین، ص ۹۱). در مقابل، نظام‌الملک در سیاست‌نامه، با لحنی صریح اسماعیلیه را خطری برای بقای امت اسلامی دانسته و بر ضرورت سرکوب آنان تأکید می‌کند:
«ایشان که دعوی امامت دارند و مردم را به تأویلات باطل می‌فریبند، فتنه‌ای‌اند عظیم، و بایدشان در نطفه خفه کرد.»،(خواجه نظام‌الملک، سیاست‌نامه، تصحیح هیوبرت دارک، ص ۲۰۷)، سریال اما، این کشمکش عظیم فکری، اعتقادی و سیاسی را به سطح دشمنی دو فرد فرومی‌کاهد؛ حسن صباحی که به خاطر رنجش شخصی به راه شورش می‌رود، و نظام‌الملکی که تنها دغدغه‌اش حذف یک عنصر مزاحم است. به این ترتیب، بنیاد معنوی قلعه الموت، که در تاریخ واقعی سمبل اندیشه‌ای معارض با نظام خلافت بود، در روایت سریال به لانه‌ای برای ترورهای بی‌جهت و خیانت‌های پنهانی تقلیل یافته است.

غیبت دانش: حذف چهره علمی حسن صباح
یکی از کاستی‌های بارز در تصویرسازی سریال «حشاشین»، فقدان هرگونه اشاره‌ای به سطح بالای دانش، تحصیلات، و فعالیت‌های فکری حسن صباح است. این در حالی است که شواهد تاریخی متعدد نشان می‌دهد او از برجسته‌ترین متفکران و مناظره‌گران شیعی در سده پنجم هجری بود؛ چهره‌ای که نه‌تنها در علوم دینی، بلکه در ریاضیات، منطق، فلسفه و کلام نیز صاحب‌نظر به شمار می‌رفت.
در کتاب سرگذشت سیدنا آمده است که حسن صباح در دوران جوانی، مدتی در ری و سپس در مدرسه نظامیه نیشابور تحصیل کرد و در مباحث علمی با متکلمان بزرگ آن دوره وارد مناظره می‌شد. نویسنده کتاب تصریح می‌کند: «او در هر علمی که روی در آن نهاد، سرآمد شد؛ چه در کلام، چه در حکمت، چه در حساب و چه در تأویل قرآن.» (سرگذشت سیدنا حسن صباح، ترجمه فرهاد دفتری، ص ۴۱)
همچنین خواجه نظام‌الملک، با آن‌که از مخالفان سرسخت اسماعیلیه بود، در سیاست‌نامه به هوش و فضل حسن صباح اذعان دارد و می‌نویسد: «او مردی بود تیزهوش و بسیار دانا، لکن راهی دیگر گرفت.»، (سیاست‌نامه، ص ۱۵۲)
دانش حسن صباح تنها به نظریه محدود نبود؛ او شبکه‌ای پیچیده از دعوت، آموزش، و تأویل را در سراسر ایران و سوریه بنیان گذاشت که بدون اتکا به نیروی فکری، شدنی نبود. او شخصاً به نگارش رسائل دینی، نامه‌های تأویلی، و تربیت داعیان می‌پرداخت و در مواردی، مناظره‌هایی پیچیده با عالمان اهل سنت و معتزله انجام داد (دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص ۱۶۷–۱۷۲).
با این حال، در سریال «حشاشین»، این وجهه از حسن صباح تقریباً به‌کلی نادیده گرفته شده است؛ مخاطب با شخصیتی مواجه می‌شود که بیشتر در قامت رهبر یک گروه مخفی و شورشی ترسیم شده تا اندیشمندی نظام‌ساز و متکلمی صاحب‌مکتب. چنین تصویری نه‌تنها با اسناد تاریخی در تعارض است، بلکه یکی از جذاب‌ترین ابعاد داستان واقعی حسن صباح را از دست می‌دهد.​​​​​​​

تحریف در دل تاریخ: دروغ‌گویی نسبت داده‌شده به حسن صباح​​​​​​​
در یکی از صحنه‌های پایانی روایت حسن صباح در سریال «حشاشین»، شاهد آن هستیم که او در گفت‌وگو با پسرش، درباره کتاب «سیدنا» ادعا می‌کند که «ملاپک» (یکی از شخصیت‌های ساختگی یا تلفیقی در روایت سریال) در نگارش این اثر دخیل بوده است. این صحنه، با هدف نمایش بحران درونی حسن صباح و شاید تلاش برای انسانی‌تر نشان دادن او طراحی شده، اما در واقع، به تحریفی آشکار از جایگاه فکری، اخلاقی و تاریخی او منجر می‌شود.
کتاب سرگذشت سیدنا (که در منابع اسماعیلی گاه با عنوان سوانح ایام نیز شناخته می‌شود) اثری است که توسط یکی از پیروان و شاگردان نزدیک حسن صباح، احتمالاً در اواخر عمر او یا پس از مرگش، تألیف شده است. این کتاب به سبک سیره‌نویسی مذهبی نگاشته شده و شامل نقل خاطرات، وقایع مهم زندگی، و تحلیل‌های فکری و دینی حسن صباح است. تاکنون هیچ منبع تاریخی نه‌تنها از شخصی به نام «ملاپک» نام نبرده، بلکه حتی کوچک‌ترین شکی نسبت به منشأ اسماعیلی این اثر از سوی تاریخ‌نگاران وارد نشده است. (منبع: فرهاد دفتری، حسن صباح و دولت اسماعیلی الموت، ص ۵۹–۶۴؛ همچنین نگاه کنید به نسخه خطی کتاب در مؤسسه مطالعات اسماعیلی لندن)
این سکانس، ضمن نسبت دادن یک دروغ صریح به حسن صباح، تصویری مخدوش از او ارائه می‌دهد: چهره‌ای که برای حفظ اقتدار خود، حتی حاضر است به جعل و قلب حقیقت متوسل شود. در حالی که یکی از ویژگی‌های بارز حسن صباح در روایت‌های اسماعیلی و حتی در منابع خصمانه‌ای چون تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی، پایبندی سخت‌گیرانه او به صداقت، ریاضت و نظم فکری است. جوینی، با وجود دشمنی آشکار با اسماعیلیه، درباره صباح می‌نویسد:
«در قول خود صادق بود، و در انضباط و عدالت با یاران چنان بود که در میان ایشان به دروغ یا خیانت معروف نشد.» (تاریخ جهانگشای، جلد اول، ص ۱۹۱).
انتساب چنین دروغی به حسن صباح، در سطحی دیگر، کارکرد نمادین دارد: بی‌اعتبار کردن متنی که ستون فکری جنبش اسماعیلی است. وقتی پسر او نسبت به اصالت کتابی که محور شناخت تاریخی و ایدئولوژیک اوست دچار تردید می‌شود، مخاطب نیز ناخودآگاه در پذیرش روایت تاریخی آن تزلزل پیدا می‌کند. این تکنیک درام‌نویسی، گرچه به ظاهر در خدمت غنای شخصیت‌پردازی است، اما در بستر تاریخ‌نگاری تصویری خیانت‌بار از یک جنبش مذهبی می‌سازد.
انتساب چنین دروغی به حسن صباح، در سطحی دیگر، کارکرد نمادین دارد: بی‌اعتبار کردن متنی که ستون فکری جنبش اسماعیلی است. وقتی پسر او نسبت به اصالت کتابی که محور شناخت تاریخی و ایدئولوژیک اوست دچار تردید می‌شود، مخاطب نیز ناخودآگاه در پذیرش روایت تاریخی آن تزلزل پیدا می‌کند. این تکنیک درام‌نویسی، گرچه به ظاهر در خدمت غنای شخصیت‌پردازی است، اما در بستر تاریخ‌نگاری تصویری خیانت‌بار از یک جنبش مذهبی می‌سازد.​​​​​​​

بازگشت

گذر به شخصیت‌های دیگر: خواجه نظام‌الملک و خیام در پرتو این تحریف
همین سکانس، بستر مناسبی برای گذر به تحلیل دو شخصیت کلیدی دیگر فراهم می‌آورد: خواجه نظام‌الملک و عمر خیام. در حالی که حسن صباح به دروغ‌گویی، اغراق، و جعل متهم می‌شود، شخصیت خواجه نظام‌الملک در سریال، بر پایه عقلانیت، سیاست‌ورزی و وفاداری به نظم دینی تصویر شده است. خیام نیز در مقام فیلسوف و منجمی دور از جنجال، بیشتر مظهر حکمتِ بی‌طرف و شکاک است. این سه‌گانه روایی، برگرفته از داستان مشهور «سه یار نیشابور» است، اما در سریال کارکردی جهت‌دار یافته است: تثبیت خواجه نظام‌الملک در جایگاه عقل سیاسی، تطهیر خیام به‌عنوان بی‌طرف تاریخی، و تخریب صباح به‌عنوان رهبر پرتناقض.
اما اگر به منابع تاریخی مراجعه کنیم، پیچیدگی این روابط روشن‌تر می‌شود. خواجه نظام‌الملک، علی‌رغم خدمات فراوان، منتقدان جدی در میان اهل علم داشت و به تسلط نظامیان بر دیانت متهم بود. خیام نیز، گرچه در علوم ریاضی و نجوم سرآمد بود، اما در مسائل دین و قدرت، چندان بی‌طرف نبود و از حمایت مستقیم نظام‌الملک برخوردار بود. (رک: عباس اقبال آشتیانی، خواجه نظام‌الملک طوسی، ص ۱۳۱–۱۴۵؛ و یحیی ذکاء، خیام فیلسوف، ریاضی‌دان و شاعر، ص ۹۷–۱۰۴)
در حالی که حسن صباح، برخلاف روایت سریال، شخصیتی منسجم از نظر فکری، دارای سواد عمیق در کلام و منطق، و پایه‌گذار یکی از ماندگارترین جنبش‌های دینی-سیاسی تاریخ اسلام بود.
تحلیل شخصیت خواجه نظام‌الملک و عمر خیام در «حشاشین»: واقعیت و روایت سریال
در سریال «حشاشین»، خواجه نظام‌الملک به عنوان مظهر عقلانیت، قدرت سیاسی و وفاداری مطلق به خلافت عباسی به تصویر کشیده می‌شود؛ فردی که با تدبیر و هوش، نظم و ثبات را بر حکومت سلاجقه حاکم کرده است. عمر خیام نیز، به عنوان فیلسوف، ریاضی‌دان و منجم، چهره‌ای متفکر و نسبتاً بی‌طرف نشان داده شده که به گونه‌ای نماد حکمت سکولار و دانش روزگار خود است.
اما این تصویرسازی، گرچه تا حدی برگرفته از منابع تاریخی است، اما ساده‌سازی‌ها و اغراق‌هایی در آن دیده می‌شود که درک واقعی این دو شخصیت را دشوار می‌سازد.​​​​​​​

خواجه نظام‌الملک: سیاست‌مدار مقتدر یا مطلق‌گرا؟
خواجه نظام‌الملک طوسی (۴۲۳–۴۹۲ هـ.ق) از برجسته‌ترین رجال دوره سلاجقه بود که با تألیف سیاست‌نامه، اثر ماندگاری در علوم سیاسی اسلامی بر جای گذاشت. او توانست با تدابیر سیاسی هوشمندانه، ساختارهای حکومتی مقتدری شکل دهد و خلافت عباسی را تحت نفوذ سلاجقه حفظ کند.
(منبع: عباس اقبال آشتیانی، خواجه نظام‌الملک طوسی، ص ۱۲۳–۱۳۵)
اما همزمان، وی به عنوان چهره‌ای سخت‌گیر، گاه سرسخت و ضدفرقه‌های مذهبی، به ویژه اسماعیلیان، شناخته می‌شد. در سیاست‌نامه خود بارها از خطر فرقه‌های باطنی سخن گفته و سرکوب آنان را ضروری دانسته است. او نه تنها با حسن صباح، بلکه با هرگونه حرکت انقلابی که به تهدید نظم سیاسی می‌انجامید، با شدت برخورد کرد. این سختگیری گاه به قیمت محدود کردن آزادی‌های فکری و مذهبی تمام شد.
(منبع: سیاست‌نامه، تصحیح هیوبرت دارک، ص ۲۰۵–۲۲۰)
در سریال، نقش نظام‌الملک عمدتاً سیاسی و امنیتی پررنگ شده و وجه انسانی و یا ابعاد پیچیده فکری و حتی ضعف‌ها و تناقضاتش کمتر برجسته شده است. این تصویر دو‌بعدی، باعث می‌شود که خواجه نظام‌الملک بیشتر به یک شخصیت کلیشه‌ای تبدیل شود تا یک سیاست‌مدار تاریخی با تمام ویژگی‌هایش.

بازگشت

سکانس اول: دیدار خیام با حسن صباح و خواجه نظام‌الملک در جوانی
در یکی از معدود صحنه‌های اقتباس‌شده از افسانه‌ی مشهور «سه یار دبستانی»، عمر خیام، حسن صباح و خواجه نظام‌الملک در مدرسه نظامیه گرد هم می‌آیند. این سکانس، که ادعای ریشه‌ی تاریخی ندارد ولی از شهرت روایی بالایی برخوردار است، در سریال بیش از آنکه به اشتراک فکری یا اختلاف مبنایی این سه اشاره کند، صرفاً تکه‌ای فانتزی از نوستالژی و پیش‌آگهی تقابل آینده است.
در حالی که این افسانه‌ در آثار نویسندگانی چون نظامی عروضی و برخی منابع متأخر آمده، هیچ سند معتبری درباره دیدار هم‌زمان این سه نفر در نیشابور وجود ندارد (منبع: جعفر شعار، بررسی افسانه سه یار دبستانی، مجله یغما، ۱۳۴۸). با این حال، سریال با تأکید بر این روایت، خیام را در موضع فردی قرار می‌دهد که زودتر از دو یار دیگر، از هیاهوی سیاست فاصله گرفته و در خاموشی فلسفی فرو رفته است. این تصویرسازی، خیام را از چهره‌ای فعال در دستگاه علمی و تقویمی حکومت سلجوقی به «تماشاگر منفعل» تنزل می‌دهد.
سکانس دوم: مواجهه خیام با مرگ خواجه نظام‌الملک
در یکی از صحنه‌های احساسی سریال، خیام در خلوت، خبر کشته شدن خواجه نظام‌الملک را با چهره‌ای متفکر و تلخ می‌شنود. واکنش او نه سیاسی است، نه اعتراضی، بلکه صرفاً تأملی شاعرانه درباره بی‌ثباتی دنیا. این رویکرد گرچه با لحن رباعیات خیام سازگار است، اما با موقعیت واقعی او به‌عنوان دانشمندی در دستگاه دیوانی سلجوقیان هم‌خوانی ندارد.
واقعیت آن است که خیام، پس از قتل نظام‌الملک، نه تنها منزوی نشد بلکه تا سال‌ها در دربار ملک‌شاه سلجوقی و جانشینان او حضور فعال داشت و مأمور طراحی تقویم جلالی شد؛ پروژه‌ای که نیازمند اعتماد سیاسی در بالاترین سطوح بود (منبع: نصیرالدین طوسی، زیج ایلخانی؛ نیز نگاه کنید به محمدتقی دانش‌پژوه، مقدمه بر رباعیات خیام، چاپ دانشگاه تهران). سریال با حذف این وجه از زندگی خیام، عملاً او را از تاریخ سیاسی زمانه‌اش جدا می‌کند و این همان جایی است که تصویر خیام، برخلاف خواجه نظام‌الملک و حسن صباح، عمداً «بی‌خطر» و «بی‌نقش» طراحی می‌شود.
سکانس سوم: خیام و تردید فلسفی
در صحنه‌ای دیگر، خیام را در حال گفت‌وگو با شاگردی می‌بینیم که از او درباره مرگ، معنا، و دین می‌پرسد. خیام با پاسخ‌هایی دوپهلو، گاه سرشار از شک و گاه مملو از طنز فلسفی، گویی نقش فلسفه‌دان معترض به نظم الاهی را ایفا می‌کند. این صحنه به‌وضوح برگرفته از ذهنیتی مدرن نسبت به خیام است که بیشتر بر اساس ترجمه‌های غربی رباعیات او در قرن نوزدهم (مانند ترجمه ادوارد فیتزجرالد) شکل گرفته، نه منابع تاریخی فارسی و عربی.
در منابع کلاسیک، خیام گرچه متفکری آزاداندیش به شمار می‌رود، اما ضد‌دین یا نیهیلیست نیست. آثار علمی او مانند رساله فی الکون و التکلیف، نشان می‌دهد که وی هم به عقل فلسفی وفادار بود و هم به نوعی حکمت متعالی باور داشت (منبع: سید حسن تقی‌زاده، مقالات خیامی، ص ۴۲–۵۸).

خیام و «عدالت ابوطاهر»: دانش در خدمت قدرت یا فریب برای هوس؟
در یکی از سکانس‌های بحث‌برانگیز سریال «حشاشین»، خیام در سمرقند برای جلب توجه ابوطاهر و به‌دست آوردن کنیز مورد علاقه‌اش، کتابی در مدح عدالت او می‌نویسد. این روایت، تصویری مسئله‌دار و نازل از خیام ارائه می‌دهد: فیلسوفی که از دانش و قلم خود نه برای حقیقت یا اصلاح، بلکه برای رسیدن به میل شخصی بهره می‌برد؛ و آن هم با چاپلوسی از یک حاکم محلی. چنین نمایشی، از دو جهت قابل نقد است:
۱. غیاب پشتوانه تاریخی
هیچ منبع معتبر تاریخی چنین رویدادی را درباره خیام ثبت نکرده است. خیام در منابعی چون چهارمقاله عروضی، طبقات‌الاطباء ابن ابی‌اصیبعه، یا حتی آثار متأخرتر چون احوال و آثار خیام از محمدعلی فروغی، همواره به‌عنوان دانشمندی جدی، اهل تدقیق، و نسبتاً محتاط در برابر قدرت سیاسی معرفی شده است. چنین رفتار سبک‌سرانه و آلوده‌ای در تعارض آشکار با شخصیت عقل‌گرای اوست، حتی اگر قبول کنیم خیام مانند بسیاری از اهل علم آن زمان به دربار نزدیک بوده است.
۲. تحقیر دانش و تقلیل چهره حکیم به مردی شهوت‌ران
در این سکانس، جایگاه دانش و نوشتار، عملاً ابزاری برای تطمیع قدرت و رسیدن به هدفی شخصی و غیراخلاقی نمایش داده می‌شود. این‌گونه روایت‌پردازی، نه تنها به شخصیت خیام لطمه می‌زند، بلکه ذهن مخاطب را از شأن دانش و کتابت در تمدن اسلامی دور می‌کند. در دوره‌ای که خیام زندگی می‌کرد، کتاب و رساله ابزار تبیین حقیقت و انتقال حکمت بود، نه وسیله‌ای برای چرب‌زبانی نزد سلاطین (نگاه کنید به مقدمه‌ی محمدتقی دانش‌پژوه بر نسخه خطی الکون و التکلیف، دانشگاه تهران).
از نظر اخلاقی نیز، این سکانس تصویر یک «فیلسوف هوس‌ران» را جا می‌اندازد؛ کسی که ارزش‌های انسانی و اصول خود را قربانی تمنای شخصی می‌کند. این تصویر، در راستای گرایش کلی سریال به «بی‌اعتبارسازی چهره‌های عقل‌گرا» است: همان کاری که با خواجه نظام‌الملک در قالب نمایش تکبر و قساوت، و با حسن صباح در قالب تحریف اهداف ایدئولوژیک‌اش صورت گرفته بود.

بازگشت

خیام در آینه‌ی سریال: میان فلسفه، شک، و حاشیه قدرت
شخصیت عمر خیام در سریال «حشاشین» اگرچه نقشی محوری ندارد، اما در چند سکانس کلیدی ظاهر می‌شود که تصویر خاصی از این فیلسوف، شاعر و ریاضی‌دان ارائه می‌دهند؛ تصویری که میان «دانای خاموش» و «شک‌گرای منزوی» در نوسان است. این انتخاب کارگردان، هم از منظر فلسفی و هم از نظر روایت تاریخی، جای تأمل دارد.

خیام در کنار دلاک و میخانه: فروکاست فلسفه به طنز و هزل
یکی از خطوط روایی سریال «حشاشین» که به‌طور پراکنده و در طول چندین قسمت تکرار می‌شود، حضور خیام در کنار یک دلاک (که گاهی نقش مفسر طنزگونه و گاه همدست در شراب‌نوشی او را دارد) و پرسه‌های مداوم آن‌ها در میخانه‌های شهر است. این همراهی دائمی، بیش از آنکه کارکرد روایی داشته باشد، حامل نوعی طعنه تاریخی و تصویرسازی هدفمند است: خیام نه تنها در انزوا و دور از عرصه علم و قدرت است، بلکه در میخانه و گفت‌وگوهای بی‌ثمر با افراد حاشیه‌ایِ جامعه گرفتار شده است.
۱. تقلیل جایگاه علمی و فلسفی خیام
در تاریخ، خیام از جمله دقیق‌ترین دانشمندان جهان اسلام بوده که در حوزه‌ی ریاضیات (به‌ویژه معادلات درجه سوم)، نجوم، و تدوین تقویم جلالی فعالیت کرده است. حضور او در رأس رصدخانه‌ها و همکاری‌اش با دیوان ملک‌شاه نشانه‌ی اعتماد بالای حکومت سلجوقی به علم و دقت اوست (منبع: غلامحسین مصاحب، مقدمه بر جبر خیام، ص ۱۸–۲۷). اما سریال عملاً او را از این جایگاه علمی حذف کرده و در نقش فردی منزوی، دائم‌الخمر و بی‌عمل تصویر می‌کند.
۲. تأثیرپذیری از خوانش غربی و رمانتیک
این تصویر مخدوش، بی‌ارتباط با ترجمه‌های آزاد و تحریف‌شده از رباعیات خیام در غرب، به‌ویژه ترجمه فیتزجرالد در قرن ۱۹ نیست. در این ترجمه‌ها، خیام تبدیل به «شاعرِ لذت‌گرا و بدبین» شده بود که فلسفه را رها کرده و پناه به شراب داده است. درحالی‌که حتی در رباعیات اصیل او نیز، شراب اغلب به‌عنوان نمادی فلسفی و نه رفتاری واقعی به‌کار رفته است (نگاه کنید به: صادق هدایت، ترانه‌های خیام؛ و همچنین مقدمه فروغی بر رباعیات).
۳. دلاک به عنوان «آینه بی‌سوادی» در برابر «دانش»
همراهی خیام با یک دلاک در قالب طنزآمیز و گاه سطحی، تقابل عامدانه‌ای میان «دانش والا» و «زندگی بی‌هدف» است. اما در سریال، این تقابل نه در خدمت برجسته‌سازی تعارضات فکری، بلکه در جهت خنثی‌سازی شخصیت خیام است؛ گویی این فیلسوف نیز چیزی بیش از یک «شاعر بدبین و ناامید» نبوده است.
خیام در قلعه الموت: فلسفه در دام ایدئولوژی؟
در یکی از سکانس‌های پایانی که خیام به قلعه الموت سفر می‌کند، سریال «حشاشین» به‌گونه‌ای نمادین او را در دل پروژه‌ی سیاسی و عقیدتی حسن صباح قرار می‌دهد. این ملاقات خیالی که هیچ پشتوانه‌ی تاریخی ندارد، از چند جهت قابل تحلیل است:
۱. فقدان سند تاریخی
در منابع معتبر، هیچ اشاره‌ای به ملاقات یا حتی مکاتبه میان عمر خیام و حسن صباح دیده نمی‌شود. شخصیت خیام به‌لحاظ فکری با فضای ایدئولوژیک و شدیداً تعبدگرایانه‌ی دعوت فاطمی و اساس جنبش اسماعیلیه در تضاد بود. خیام فیلسوفی عقل‌گرا و به‌نوعی مشکوک‌نگر به دعوی‌های نهایی دینی بود؛ حال آنکه صباح جنبشی با بنیان یقین و اطاعت مطلق بنیان گذاشت.
از جمله منابعی که بر جدایی فضای فکری این دو تأکید دارند:
سید حسین نصر، علم و تمدن در اسلام؛
دکتر عبدالهادی حائری، اسماعیلیه در تاریخ ایران.​​​​​​​
۲. جعل تقابل یا ایجاد وحدت فکری؟
در سریال، این دیدار میان خیام و صباح بیش از آنکه برخوردی انتقادی و تضاد‌آفرین باشد، حالتی شاعرانه، صلح‌آمیز و حتی همراه دارد. گویی خیام با نگاهی از بالا و نیشخند‌آمیز، تلاش صباح را برای تغییر تاریخ می‌نگرد، اما مخالفت جدی با او ندارد.
این نگاه نه‌تنها غیرواقع‌گرایانه است، بلکه نوعی تلطیف غیرمسئولانه از تعارض تاریخی میان عقلانیت فلسفی و ایدئولوژی سیاسی است. خیام نه مبلغ قدرت بود و نه مدافع مبارزه‌ی فرقه‌ای. از همین‌رو، کشاندن او به فضای قلعه‌ی الموت، بیشتر برای جذابیت دراماتیک صورت گرفته است تا بیان واقعیتی تاریخی یا تبیین تضادهای فکری آن دوره.

۳. پایان نمادین، ولی گمراه‌کننده
سکانس‌های پایانی حضور خیام در قلعه، با نگاهی مبهم و آمیخته با طنز و دلزدگی از «سرنوشت بشر» به پایان می‌رسد. سریال او را چون ناظری خاموش و بی‌تفاوت نشان می‌دهد؛ نه موافق و نه مخالف، تنها در حال تأمل و شاید تمسخر.
این پایان‌بندی نمادین، اگرچه دراماتیک است، اما با خیام واقعی که تا پایان عمر به پژوهش‌های علمی و نگارش رساله‌های فلسفی ادامه داد (از جمله در ریاضیات، متافیزیک و حتی الهیات)، همخوانی ندارد. تصویر فیلسوفی منزوی و مأیوس، بیشتر ساختۀ ذهن رمانتیک و مدرن است، تا واقعیتی برگرفته از قرائن تاریخی.

بازگشت

جمع‌بندی نهایی: درام بر فراز تاریخ، یا تحریف در پوشش درام؟
سریال «حشاشین» در قامت اثری تاریخی‌ـ‌دراماتیک، مدعی بازسازی یکی از پررمز و رازترین دوران‌های تاریخ ایران است؛ دورانی که شخصیت‌هایی چون حسن صباح، خواجه نظام‌الملک، و عمر خیام در آن هم‌زمان زیسته و مسیرهای فکری، سیاسی و فلسفی متفاوتی را طی کرده‌اند. اما آنچه در این مجموعه می‌بینیم، بیش از آنکه بازتابی از پیچیدگی این عصر باشد، حاصل ساده‌سازی، اغراق و گاه تحریف عامدانه است.
از حذف بنیان‌گذار واقعی رابطه علمی صباح با نظامیه (امام موفق‌الدین شیرازی) گرفته تا نمایش تقابل‌های شخصی میان او و خواجه نظام‌الملک، از نادیده‌گرفتن نقش بنیادین مبارزه فاطمیان با خلافت عباسی تا نادیده‌انگاشتن سطح علمی و ایدئولوژیک صباح، و از تقلیل خیام به شاعری دائم‌الخمر و شوخ‌طبع تا کشاندن بی‌سند او به قلعه الموت ــ همگی نشانه‌هایی هستند از بی‌دقتی تاریخی یا شاید روایت‌گری‌ای با هدف خاص.
در این میان، آنچه بیش از همه نگران‌کننده است، نه صرفاً اشتباهات تاریخی، بلکه تغییر کارکرد مفاهیم کلیدی در حافظه جمعی است:
حکمت جای خود را به هزل داده است؛
عقلانیت فلسفی در قالب طنز خنثی می‌شود؛
جهاد فکری تبدیل به عقده‌گشایی شخصی می‌گردد؛
و تاریخ، به‌جای آنکه بستری برای گفت‌وگوی نسل‌ها باشد، بدل به صحنه‌ای برای بازتولید کلیشه‌های روایی شده است.
بدین‌ترتیب، سریال «حشاشین» به‌جای آنکه مخاطب را با دشواری‌های تاریخ مواجه سازد، او را در جهانی روایی غیردقیق رها می‌کند؛ جهانی که در آن نه حسن صباح، آنچه باید هست، نه خیام، آنکه بود؛ و نه حتی نظام‌الملک، آنکه در سایه شمشیر و قلمش نظام سیاسی‌ای بنا شد.
تاریخ، اگرچه روایت است، اما هر روایتی از تاریخ نیست.
نقد بر این‌گونه آثار نه‌تنها وظیفه‌ای پژوهشی، بلکه ضرورتی فرهنگی‌ست؛ زیرا آنچه امروز در قاب تصویر می‌گذرد، فردا ممکن است حقیقتی تلقی شود.​​​​​​​

بازگشت
بازگشت به صفحه اصلی